محجبه

محجبه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۸ خرداد ۰۲، ۲۰:۳۶ - ღ*•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*´ღ
    روحشون شاد
نویسندگان

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

۰۵مهر

چهل روز می‌شود که شدم جبرئیل تو

ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو

چهل روز می‌شود که فقط زار می‌زنم

کوچه به کوچه نام تو را جار می‌زنم

چهل روز می‌شود که بدون توأم حسین

حالا پی نتیجه‌ی خون توأم حسین

چهل روز می‌شود که حسین همه شدم

حیدر شدم، حسن شدم و فاطمه شدم

مردم به جنگ نائبه الحیدر آمدند

در پیش من، تمام، به زانو در آمدند

علی رضا عظیمی راد
۲۰مرداد

گاه ابر و گاه باران می شوم
گاه از یک چشمه جوشان می شوم

گاه از یک کوه می آیم فرود
آبشار پر غرورم، گاه رود

گاه قطره، گاه دریا می شوم
گاه در یک کاسه پیدا می شوم

روز و شب هر گوشه کاری می کنم
باغ ها را آبیاری می کنم

نیست چیزی برتر از من در جهان
زندگی از آب می گیرد نشان

گرچه آبم، روزی اما سوختم
قطره تا دریا سراپا سوختم

تشنه ای آمد تا لبش را تر کند
چاره ی لب تشنه ای دیگر کند

تشنه ای آمد که سیرابش کنم
مشک خالی داد تا آبش کنم

تشنه ی آن روز من عباس بود
پاسدار خیمه های یاس بود

خون عباس علمدار رشید
قطره قطره در درون من چکید

 

داغی آن خون، دلم را سوخته
آتشی در جان من افروخته

 

چشم هایم خواب، موجم خفته ی باد
آبی آرامشم آشفته باد

آب هستم ؟ وای من مرداب به
زندگی بخشم ؟ نه، مرگ و خواب به

وای بر من، وای بر من، وای دل
مانده در مرداب حسرت پای دل

پیچ و تاب رودم از درد دل است
برکه از اندوه دل، پا درگل است

گریه ی من، شر شر باران شده
غصه ام در گریه ها پنهان شده

دود داغم ابرها را تیره کرد
آسمان ها را سر تا پا تیره کرد

آب اگر شد اشک چشم از شرم شد
از خجالت، شور و تلخ و گرم شد

آب بودم، کربلا پشتم شکست
آبرویم رفت، پستم، پست پست

حال از اکبر خجالت می کشم
از علی اصغر خجالت می کشم


شاعر:مصطفی رحمان دوست

منبع:نشریه موعود نوجوان، شماره 26.

      

ما را دنبال کنید

علی رضا عظیمی راد
۰۶شهریور
 

تازه رسیده از سفر کربلا، سرت

بین تن تو فاصله افتاده تا سرت

با پهلوی شکسته و با صورت کبود

کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت

پیشانی‌ات شکسته و موهات کم شده

خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟

وقتی که هست دامن من نذر بچه‌هام

در گوشه‌ی تنور بیفتد چرا سرت؟

رگ‌های گردنت چقدر نا مرتب است

ای جان من چگونه مگر شد جدا سرت؟

این جای سنگ نیست، گمان می‌کنم حسین

افتاده است زیر سم اسب‌ها سرت

باید کمی گلاب بیارم بشویمت

خاکی شده است از ستم بی حیا سرت

چشمان تو همیشه به دنبال زینب است...

تا اربعین اگر برود هر کجا سرت

 
شاعر: علی اکبر لطیفیان

      

ما را دنبال کنید

علی رضا عظیمی راد
۰۸خرداد

 

 

گوهر خویش تو مفروش به هر بیگانه                    در میان صدفش هست گوهر جانانه
ما که گفتیم به عرضه شدنش حاجت نیست           ارزشش هست میان حرمش در خانه
گر جواهر که تو داری نمایانده کنی                      دزدها در پی آن جمله شوند دیوانه
قدر یوسف به خودش بود نه بازار فروش                 سر بازار بخرندت به خدا بی چانه
قیمت جام به باده ست نه به رنگ رخش                ساقی از می بزند داد نه از پیمانه
تا ابد لولو و مرجان به صدف پنهان است                    از همین قاعده پیداست رخ رندانه
قاسم احمدی

      

ما را دنبال کنید

 

علی رضا عظیمی راد
۲۱ارديبهشت

 


دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 15 ثانیه
علی رضا عظیمی راد
۱۵اسفند
صحبت از موسیقی عرفان بود / هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود

دختران را بی حجابی ننگ بود / رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود

دختر با حجب و حیا ، قرتی نبود / خانه فرهنگ ، کنسرتی نبود
 

علی رضا عظیمی راد
۰۱فروردين

علی رضا عظیمی راد