ارزشش را داشت؟
گاهی دعوت میشوی به یک مهمانی ، می خواهد خانوادگی باشد یا دوستانه ، فرقی نمی کند! تنها کیفیتش فرق دارد!
باید بروی! فامیل است دیگر ، دوست است دیگر ، دلخور می شود اگرنباشی در شادیش!
اما کسی آن بالاست که می گوید نرو! می گوید : نرو بنده ام! دلخور می شوم اگر آنجا باشی!
می گویی : خدایا ، ناراحت می شوند! این دفعه را می روم فقط برای آنکه ناراحت نشوند!
و خدا فقط سکوت می کند...
حرف هایش را زده است...
تک تک حرف هایش آن جاست ، بالای طاقچه...کافیست برداری و بخوانی ولی افسوس که...
میروی...
اما انگاربرای بقیه زیادخوشایند نیست که فقط حضور داشته باشی !
اینجاست که شروع می شود...
یکی پیشنهاد رقص می دهد و دیگری شراب تعارف می کند!
یکی از حجابت خوشش نیامده ، مسخره ات می کند!
یکی با نیش و کنایه تورا امل خطاب می کند!
وتو در دل می گویی که : ای کاش رضایت مخلوق را بر خالقم ترجیح نمیدادم!
و اکنون یکی آن بالا می گوید: کافیست دیگر...بازگرد...
وتو بازمی گردی...
اما ایکاش هیچگاه پا در آن جهنم زمینی نمی گذاشتی...
ارزشش را نداشت...
خدایت عظیم تر بود...