محجبه

محجبه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۸ خرداد ۰۲، ۲۰:۳۶ - ღ*•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*´ღ
    روحشون شاد
نویسندگان

۵۱ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

۲۷مرداد

علی رضا عظیمی راد
۲۰فروردين

 

 

علی رضا عظیمی راد
۲۱بهمن
چند وقت پیش یه جمله ای خوندم از استاد پناهیان که منو خیلی به فکر فرو برد اون متن این بود
 
هر چه بی نماز در عالم هست،تقصیر نمازخوانان است.اینکه بی نمازان نماز نمی خوانند،برای این است که به ما نگاه می کنند،می گویند:تو که نماز خوانده ای چکار کردی؟چه فایده ای برایت داشته؟صورتت گل انداخته از مناجات با خدا که بگویی چه کیفی کردی که دیگری هم بیاید؟خب اینطور میگویند.نگویند هم همین طور دارند می بینند .اخلاقت،رفتارت...نماز کجای وجود تو را آباد کرده است که بقیه جذب بشوند؟
 
چکار کنیم همه نمازخوان شوند؟آنانی که نمازخوان هستند بهتر نماز بخوانند.همین...به همین سادگی...
 
آن وقت می گویند:چرا تو آنقدر همیشه سرحال و با نشاط هستی ؟تو چرا کینه به دلت نمیاید؟تو چرا عصبانی و حسرت زده نمی شوی؟می گوید:من نمیدانم.فکر کنم از نماز است.
 
ما همش میایم از مزایای حجاب میگم یا حدش چیه ولی بیاین اینبار متفاوت عمل کنیم این بار اسلام رو به شیوه ی دیگه تبلیغ کنین
 
 
 
خانوم های با حجاب شما نماینده ی حجاب زهرایی و اسلام هستین بیاین از این به بعد جوری با بدحجاب ها رفتار کنین که مجذوب شما بشن(نه اینکه قربون صدقشون بریدا!!! خخخ) جوری باشین که به حس و حال شما حسادت کنن دلشون بخواد مثل شما باشن
 
به قول استاد پناهیان تا خوب ها خوب نشوند بدها خوب نمی شوند
 
گاهی بداخلاقی باحجاب ها باعث میشه مردم از دین زده بشن و پیش خودشون بگن این بود که میگفتن باحجاب ها فرشته هستن؟!
 
بیاین واقعا فرشته باشین طوری باشین و طوری برخورد کنین که فرشته ببیننتون اون موقعست که دارین تبلیغ حجاب میکنین از طرفی اینجوری تاثیرش واقعا بیشتره فقط صبور باشین و توکل کنین برخدا
 
 از همین امروز شروع کنین
 
لازم نیست حتما مستقیم تبلیغ  کنین کسی که دیدش به حجاب منفیه رو با تبلیغ مستقیم زده میکنین (این راه واسه اینا جواب نمیده) انقدر خوب برخورد کنین که ذهنیت خوب در مورد محجبه ها به وجود بیاد طوری که هر وقت اسم محجبه میاد توی ذهنشون یه حس خوب بهشون دست بده انگار دارن به یه فرشته فک میکنن
 
روی صحبتم با خانوما نیست آهای بچه مذهبیا بچه حزب اللهی ها آهای ادم معمولیا که حجاب رو خوب میدونین شما هم وظیفه دارین از این به بعد با محجبه ها با احترام بیشتری برخورد کنین مثلا اگه مغازه دارین براشون تخفیف درنظر بگیرین و....
 
 
 
یادتون باشه همه مسئولیم و مهم تر اینه که این راه زمان بره ولی بالاخره نتیجه میده
 
با توکل بر خدا ان شاءالله که این راه جواب بده
 
اسم این چالش رو گذاشتم #سلام_بر_ابراهیم چون ابراهیم هادی هم همینجوری بود با رفتارش باعث جذب مردم به اسلام میشد
 
لطفا با همین اسم مطلب رو تا جایی که میشه پخش کنید  با پخش نکردنش چیزی ازتون کم نمیشه ولی با پخش کردنش خدا خوشحال میشه...
 
راستی دوستان اگه ناخواسته توی این متن به کسی توهین کردم ازش معذرت میخوام حلال کنید
 
یاعلی

      

ما را دنبال کنید

علی رضا عظیمی راد
۱۲بهمن

حکایت شنیدنی از زبان حجت الاسلام انجوی نژاد در مورد کرامات باورنکردنی ولی واقعی شهید حاج یونس زنگی آبادی 

حتما بهره ببرید

دریافت
حجم: 5.97 مگابایت
 سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان (عج) صلوات

علی رضا عظیمی راد
۲۴دی

      

ما را دنبال کنید

علی رضا عظیمی راد
۱۲مهر

      

ما را دنبال کنید

علی رضا عظیمی راد
۲۹مرداد
شهید محسن حججی متولد 21 تیرماه 1370 در شهرستان نجف‌آباد است که سال 1385 وارد  فعالیت‌های فرهنگی شد و در سال 1391 ازدواج کرد، ثمر ازدواج وی پسری به‌نام علی است که یک و نیم سال دارد. روز دوشنبه 16 مرداد 1396 به اسارت دشمن درآمد و در روز چهارشنبه 18 مرداد 1396 در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
 
وصیت‌نامه شهید محسن حججی را با هم می‌خوانیم:

حالا که دستهایم بسته است می‌نویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستاده‌ام و ایستاده‌ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده‌ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزاده‌ای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمه‌گاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنه‌ای و فرمانده‌ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما اینجا برای اجرای فرمان شما آمده‌ایم و آماده تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد».

آسمان اینجا شبیه هیچ‌جا نیست حتی آسمان روستای دورک و وزوه که در اردوی جهادی دیده‌ام یا آسمان بیابان‌های سال‌های خدمتم، اینجا بوی دود و خون می‌آید. کم‌کم انگار لحظه دیدار است ولی این لحظه‌های آخر که حرامیان دوره‌ام کرده‌اند می‌خواهم قصه بگویم و قصه که می‌گویم کمی دلم هوایی علی کوچولویم می‌شود ولی خدا وعده داده که جای شهید را برای خانواده‌اش پر می‌کند، اما حتماً قصه‌ام را برای علی وقتی بزرگ شد بخوانید.

قصه کودکی‌ام که با پدرم در روضه‌های مولا اباعبدالله الحسین(ع) شرکت می‌کردم، قصه لرزش شانه‌های پدر و من که نمی‌دانستم برای چیست. پدرم با اینکه کارگری ساده بود همیشه از خاطرات حضورش در دفاع مقدس می‌گفت و توصیه می‌کرد:

«پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچ‌وقت تمام‌شدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود ان‌شاءالله روزی هم نوبت تو خواهد شد».

دوران کودکی و مادری که کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه می‌گفت «تو را محسن نام گذاشتم به‌یاد محسن سقط‌شده خانم حضرت زهرا(س)». مادر جان، اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچه‌های بزرگی به‌رویم باز شد اما نمی‌دانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید.

بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادرجان، حرم خانم زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم. مادرم.... نکند لحظه‌ای شک کنی به رضایتت که من شفاعت‌کننده‌ات خواهم بود و اگر در دنیا عصای دستت نشدم در عقبی نزد حضرت زهرا(س) سرم را به‌دست بگیر و سرفراز باش چون ام‌وهب.

مادر، یادت هست سال‌های کودکی و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلی و بالاتر، همیشه احساس می‌کردم گمشده‌ای دارم و این‌قدر به مادرمان حضرت زهرا(س) متوسل شدم تا در سال 1385 و اوج جوانی مسیری را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در مؤسسه‌ای تربیتی‌فرهنگی به همین نام بود.

همان سال‌ها بود که مسیر زندگی‌ام را پیدا کردم و حاج احمد کاظمی شد الگوی زندگی و یار لحظه لحظه زندگی من، خیلی زود حاج احمد دستم را گرفت و با شرکت در اردوهای جهادی، هیئت، کار فرهنگی و مطالعه و کتاب‌خوانی رشد کردم. انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صدساله را به‌سرعت پیمودم. سربازی و خدمت در مناطقی دورافتاده را انتخاب کردم و تو مادر، ببخش که آن روزها مثل همیشه چقدر نگرانم بودی.

و ازدواج که آرزوی شما بود، با دختری که به‌واسطه شهدا با او آشنا شدم و خدا را شاکرم که حاج احمد از دختران پاکدامنش نصیبم کرده است، همنام حضرت زهرا(س) و از خانواده‌ای که به‌شرط اینکه به‌دلیل نداشتن فرزند پسر برایشان فرزند خوب و باایمانی باشم دختر مؤمن و پاکدامنشان را با مهریه‌ای ساده به‌عقدم درآوردند و من هم تنها خواسته‌ام از ایشان مهیا‌کردن زندگی برای رسیدن به سعادت و شهادت بود و با کمکِ هم، زندگی مهدوی(عج) را تشکیل دادیم، خانواده‌ای که در روزهای نبودنم و جهادم همسر و فرزندم را در سایه محبتشان گرفتند و من دلم قرص بود که همسر و فرزندم جز غم دوری و دلتنگی غمی نداشته باشند، همین جا بود که احساس کردم یکی از راه‌های رسیدن به خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اسلام و انقلاب عضویت در سپاه است و همین جا بود که باز حاج احمد کمکم کرد و لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری را نصیبم کرد.

و همسرم و همسرم...، می‌دانم و می‌بینم دست حضرت زینب(س) که قلب آشوبت را آرام می‌کند، همسرم شفاعتی که همسر وهب از مولا اباعبدالله شرط اجازه میدان رفتن وهب گذاشت طلب تو. خاطرات مشترکمان دلبستگی نمی‌آورد برایم، بلکه مطمئنم می‌کند که محکمتر به قتلگاه قدم بگذارم چون تو استوارتر از همیشه علی عزیزمان را بزرگ خواهی کرد و منتظر باش که در ظهور حضرت حجت به‌اقتدای پدر سربازی کند.

حالا انگار سبکتر از همیشه‌ام و خنجر روی بازویم نیست و شاید بوی خون است که می‌آید، بوی مجلس هیئت مؤسسه و شبهای قدر و یاد حاج حسین به‌خیر که گفت مؤسسه خون می‌خواهد و این قطره‌ها که بر خنجر می‌غلطد ارزانی حاج احمدی که مسیر شیب‌الخضیب شدنم را هموار کرد.

خدّالتریب شدنم را از مسجد فاطمه الزهرای(ع) دورک شروع کردم و به خاک آلودم تمام جسمم را تا برای مردمی که عاشق مولایند مسجد بسازیم. روی زمینی نیستم که می‌بینید، ملائک صف به صفند کاش همه چیز واقعی بود درد پهلویم کاش ساکت نمی‌شد و حالا منتظر روضه قتلگاهم، حتماً سخت است برایتان خواندن ولی برای من نور سید و سالار شهیدان دشت را روشن کرده است.

اینجا رضاً برضاک را می‌خواهم زمزمه کنم. انگار پوست دستم را بین دو انگشت فشردند و من مولای بی‌سر را می‌بینم که هم‌دوش زینب آمده‌اند و بوی یاس و خون در آمیخته هستم. حرامیان در شعله‌های شرارت می‌سوزند و من بدن بی‌پیکرم را می‌گذارم برای گمنامی برای خاک زمین.

 

علی رضا عظیمی راد
۲۴مرداد

جهت مشاهده و دریافت طرح در اندازه اصلی برروی تصویر کلیک نمائید

علی رضا عظیمی راد