۰۵مهر
شهدا چفیه داشتند... من چادر دارم...
شهدا با چفیه زخم هایشان را می بستند... من وقتی چادری می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...
شهدا با چفیه زخم هایشان را می بستند... من وقتی چادری می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...
چهل روز میشود که شدم جبرئیل تو
ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو
چهل روز میشود که فقط زار میزنم
کوچه به کوچه نام تو را جار میزنم
چهل روز میشود که بدون توأم حسین
حالا پی نتیجهی خون توأم حسین
چهل روز میشود که حسین همه شدم
حیدر شدم، حسن شدم و فاطمه شدم
مردم به جنگ نائبه الحیدر آمدند
در پیش من، تمام، به زانو در آمدند
شاید شما هم یادتان بیاید، چند سال پیش، وقتی یک دختر بیحجاب در خیابان میدیدید، کلی تعجب میکردید و آن روز در خانه فقط حرف از آن بود و حجاب و... چهقدر زود آن دوران گذشت و جای ما با آنها عوض شد!