مگر این ❤ معشوقه ❤ دلبری می داند؟
مگر این ❤چادری❤ عهد قجر عشوه هم می فهمد؟
با دو جمله میتواند بکند مست دلی؟
با نگاهی همه فرهاد کند؟همه مجنون بشوند؟
هیچ می داند او؟ تو بگو اصلا نازی به صدایش باشد؟
چشمک پر هوسی می فهمد؟
جلوه ی تن، رخ زیبا و ادا ملتفت است؟
هیچ از لذت خندیدن و مستی داند؟
تاب گیسو بلد است؟
تهران، خیابان آفریقا، یک پاساژ باحال سانتى مانتال.
«لطفا حجاب اسلامى را رعایت فرمایید.»
دخترکان جوان، لاک زده و مانیکور کرده، با هفت قلم آرایش و موهاى افشان به ده ها مغازه برمى خورند که این تابلو بر روى در ورودى آنها ـ جایى که همه آن را ببینند ـ نصب شده است.
توجهى به این نوشته کنند؟ اصلاً!
اندکى از این زلف پریشان در پس روسرى حریرآساى خویش پنهان کنند؟ ابدا!
اگر اینان چنین کنند، تکلیف آنان چه مى شود؟ آنان که آمده اند براى گره گشایى از زلف یار!
معاشران گره از زلف یار بازکنید
شبى خوش است بدین قصه اش دراز کنید
بگذریم... براى غربت حافظ همین بس. همین که شب خوش قصه او شامگاه یک پنجشنبه تابستانى باشد در یک پاساژ با حال سانتى مانتال!